آیدلِ موردعلاقه من🐇🌸 [8]
________________________________________________
به رفتن جیمین نگاه میکرد که دستی روی شونش نشست..
با ترس به عقب برگشت و با جونگکوکی مواجه شد که
با لبخند نگاهش میکنه...
از جا پرید و روبروی جونگکوک وایستاد
یوکی:س....سلام😅
جونگکوک:سلام کیوتی...میخوای بشینیم؟
یوکی:ب...بله....ب..بشینیم
و بعد روی دو تا از صندلی ها نشستن...
جونگکوک:خب؟
یوکی:خب
جونگکوک:چیزی نمیخوای؟(با خنده)
یوکی:می..میشه عکس بگیریم؟
جونگکوک:حتما سوییتی
و بعد گوشی یوکی رو ازش گرفت و باهم سلفی گرفتن...
جونگکوک:خب دیگه من برم نوبت تهیونگه
و بعد همراه یوکی بلند شدن....
جونگکوک با لبخند یوکی رو بغل کرد که یوکی متعجب بهش زل زده بود...
جونگکوک همینطور که داشت به سمت ارمی بعدی میرفت برگشت و با صدای بلند گفت:
اسمت چیه؟
یوکی:اسمم یوکیه (با داد)
و به رفتن کوک نگاه کرد
(خب....دیگه نمیشه یا همه اعضا دیدارش رو بنویسم میریم ادامه داستان)
*یک ساعت بعد*
یوکی یه نگاه به ساعتش کرد ساعت 2 بود....
یوکی:هووووف ماشین گیر نمیاد .... عب نداره پیاده میرم.
و بعد به سمت خوابگاه شروع به حرکت کرد.....
*خوابگاه بی تی اس*
همه اعضا رو مبل توی سکون کنار هم نشسته بودن که جیمین شروع کرد به حرف زدن
جیمین:راستی بچه ها گفتم میخوام با یه آرمی دوست بشم دوست شدما میشه یه بار دعوتش کنم خوابگاه؟
یا مثلا شهر؟(اینجا منظور از شهر یه جای کوچیکه که مثل شهر کوچیکه برای آیدلاست و کسی خبر نداره)
نامجون:اوکی...خوبه! حالا اسمش چیه؟
جیمین:یوکی
تهکوک(منظور هر دو همزمان):یوکی؟؟؟؟؟؟
جیمین:آره
جونگکوک:وای دعوتش کن خیلی دختر بامزه ای بود..
تهیونگ:به نظر دختر خوبی میومد میتونی دعوتش کن!
جیمین:باشه بابا...
نامجون:گلوش هم که پیش کوک گیر بود...
همه اعضا:چی؟؟؟؟؟
نامجون:چه خبرتونه...مگه ندیدید چجوری تو کنسرت واسه کوک گریه میکرد تازه خودمم از زیر زبونش کشیدم...😈
جیمین:خب حالا به ما چه من زنگ میزنم واسه فرداشب دعوتش میکنم!
نامجون:راستی بچه ها هفته بعد قراره یه سفر بریم بوسان برای کنسرت ها
اعضا:باشه اوکی مرسی گفتی
*خوابگاه_یوکی*
یوکی خودش رو روی تخت انداخت و به سقف اتاق زل زد
که یه دفعه شروع کرد به جیغ زدن و پاهاش رو روی تخت کوبیدن....
یوکی:واییییییییییی ذووووق عررررر نینبحنفمیچجقمیمیم
و بعد به سمت کمد رفت تا لباسش رو عوض کنه
(اسلاید 2)
روی تخت نشست و گوشیش رو برداشت و به عکسا نگاه کرد که گوشیش زنگ خورد
یوکی:بله؟
وایییی جیمین؟
آره حتما میام
باشه آدرس بفرست
و بعد گوشی رو قطع کرد
یوکی:این الان خوابه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و بعد روی تخت دراز کشید و خوابید
(بچه ها دیگه خیلی طول نمیدم چون میخوام برم سر اصل مطلب از فردا شب که آماده میشه برای قرار با اعضا توی شهر آیدلا)
یوکی:واییییییییییی چی بپوشم اَههههه...وایسا اول برم حموم بعد..
و بعد به سمت حموم رفت...
*بعد حموم*
بلاخره لباسی که میخواست رو برداشت و به سمت آیینه رفت(اسلاید 3)
و کلید خوابگاه رو برداشت و به سمت در رفت...
(بازم گشادی...)
*جلوی در خوابگاه اعضا*
به سمت در رفت و زنگ رو زد که جیمین خیلی سریع جلوی در اومد
یوکی:سلام(:
جیمین:سلام...بیا تو ما آماده شیم بعد بریم!
یوکی:باشه...(:
و بعد وارد خوابگاه شد.....
و روی یکی از مبلا نشست و به اعضا که هی میرن میان نگاه کرد
(عکس استایل اعضا رو هم میزارم)
نامجون:خب....بریم؟
همه:بریم...
و بعد به سمت در مخفی خوابگاه حرکت کردن
(یه نکته تو خوابگاه همه ایدلا در مخفی هست که به اون شهر ختم میشه اوک؟)
کپی ممنوع🚫🚫
نویسنده:KIM_ISOMY
به رفتن جیمین نگاه میکرد که دستی روی شونش نشست..
با ترس به عقب برگشت و با جونگکوکی مواجه شد که
با لبخند نگاهش میکنه...
از جا پرید و روبروی جونگکوک وایستاد
یوکی:س....سلام😅
جونگکوک:سلام کیوتی...میخوای بشینیم؟
یوکی:ب...بله....ب..بشینیم
و بعد روی دو تا از صندلی ها نشستن...
جونگکوک:خب؟
یوکی:خب
جونگکوک:چیزی نمیخوای؟(با خنده)
یوکی:می..میشه عکس بگیریم؟
جونگکوک:حتما سوییتی
و بعد گوشی یوکی رو ازش گرفت و باهم سلفی گرفتن...
جونگکوک:خب دیگه من برم نوبت تهیونگه
و بعد همراه یوکی بلند شدن....
جونگکوک با لبخند یوکی رو بغل کرد که یوکی متعجب بهش زل زده بود...
جونگکوک همینطور که داشت به سمت ارمی بعدی میرفت برگشت و با صدای بلند گفت:
اسمت چیه؟
یوکی:اسمم یوکیه (با داد)
و به رفتن کوک نگاه کرد
(خب....دیگه نمیشه یا همه اعضا دیدارش رو بنویسم میریم ادامه داستان)
*یک ساعت بعد*
یوکی یه نگاه به ساعتش کرد ساعت 2 بود....
یوکی:هووووف ماشین گیر نمیاد .... عب نداره پیاده میرم.
و بعد به سمت خوابگاه شروع به حرکت کرد.....
*خوابگاه بی تی اس*
همه اعضا رو مبل توی سکون کنار هم نشسته بودن که جیمین شروع کرد به حرف زدن
جیمین:راستی بچه ها گفتم میخوام با یه آرمی دوست بشم دوست شدما میشه یه بار دعوتش کنم خوابگاه؟
یا مثلا شهر؟(اینجا منظور از شهر یه جای کوچیکه که مثل شهر کوچیکه برای آیدلاست و کسی خبر نداره)
نامجون:اوکی...خوبه! حالا اسمش چیه؟
جیمین:یوکی
تهکوک(منظور هر دو همزمان):یوکی؟؟؟؟؟؟
جیمین:آره
جونگکوک:وای دعوتش کن خیلی دختر بامزه ای بود..
تهیونگ:به نظر دختر خوبی میومد میتونی دعوتش کن!
جیمین:باشه بابا...
نامجون:گلوش هم که پیش کوک گیر بود...
همه اعضا:چی؟؟؟؟؟
نامجون:چه خبرتونه...مگه ندیدید چجوری تو کنسرت واسه کوک گریه میکرد تازه خودمم از زیر زبونش کشیدم...😈
جیمین:خب حالا به ما چه من زنگ میزنم واسه فرداشب دعوتش میکنم!
نامجون:راستی بچه ها هفته بعد قراره یه سفر بریم بوسان برای کنسرت ها
اعضا:باشه اوکی مرسی گفتی
*خوابگاه_یوکی*
یوکی خودش رو روی تخت انداخت و به سقف اتاق زل زد
که یه دفعه شروع کرد به جیغ زدن و پاهاش رو روی تخت کوبیدن....
یوکی:واییییییییییی ذووووق عررررر نینبحنفمیچجقمیمیم
و بعد به سمت کمد رفت تا لباسش رو عوض کنه
(اسلاید 2)
روی تخت نشست و گوشیش رو برداشت و به عکسا نگاه کرد که گوشیش زنگ خورد
یوکی:بله؟
وایییی جیمین؟
آره حتما میام
باشه آدرس بفرست
و بعد گوشی رو قطع کرد
یوکی:این الان خوابه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و بعد روی تخت دراز کشید و خوابید
(بچه ها دیگه خیلی طول نمیدم چون میخوام برم سر اصل مطلب از فردا شب که آماده میشه برای قرار با اعضا توی شهر آیدلا)
یوکی:واییییییییییی چی بپوشم اَههههه...وایسا اول برم حموم بعد..
و بعد به سمت حموم رفت...
*بعد حموم*
بلاخره لباسی که میخواست رو برداشت و به سمت آیینه رفت(اسلاید 3)
و کلید خوابگاه رو برداشت و به سمت در رفت...
(بازم گشادی...)
*جلوی در خوابگاه اعضا*
به سمت در رفت و زنگ رو زد که جیمین خیلی سریع جلوی در اومد
یوکی:سلام(:
جیمین:سلام...بیا تو ما آماده شیم بعد بریم!
یوکی:باشه...(:
و بعد وارد خوابگاه شد.....
و روی یکی از مبلا نشست و به اعضا که هی میرن میان نگاه کرد
(عکس استایل اعضا رو هم میزارم)
نامجون:خب....بریم؟
همه:بریم...
و بعد به سمت در مخفی خوابگاه حرکت کردن
(یه نکته تو خوابگاه همه ایدلا در مخفی هست که به اون شهر ختم میشه اوک؟)
کپی ممنوع🚫🚫
نویسنده:KIM_ISOMY
۲۱.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.